یمن به یُمن وجود رهبری مقتدر و با ایمان، ملتی پای کار و ارتشی مکتبی و قرآنی در یک دهه گذشته کاری کرده کارستان؛ کاری که فقط باید زمان بگذرد، نسلی جدید بیاید که بدانند چه کار بزرگ و سترگی در این یک دهه صورت گرفته است. البته کار بزرگ‌تر را ایران و رهبر تاریخ‌ساز آن انجام داده که در طول 35 سال گذشته مقدمات ساخت منظومه قدرتی بی‌نظیر را در غرب آسیا فراهم کرده که این قدرت در حال بسط به اقصی نقاط جهان است.
 
من کاری به سیاسی‌کارها و مدعیان قدرت ندارم، بلکه آنچه را به چشم می‌بینم و به عنوان یک درس‌خوانده رشته تاریخ از سه هزار گذشته تا کنون بررسی می‌کنم، به این نتیجه می‌رسم که فضایی که امروز ما در آن به سر می‌بریم دستکم از زمان شاه عباس کبیر و نادرشاه افشار (که این یکی دوره‌ای گذرا و بیشتر ویرانگر بود تا سامانگر) بی‌سابقه و بی‌نظیر است. این فضا، اتفاقاتی روی داده، مسائلی پیش آمده و در حال روی دادن است که 10 سال پیش صحبت کردن در موردش، حکم دیوانگی را داشت.
 
امروز که کل ماجرا را که مانند تکه‌های یک پازل جدا از هم بودند، کنار هم می‌چینم می‌بینم که مدیریت میدانی کردن این عرصه چقدر سخت بوده است و روایتگری از این عرصه در برابر کار میدانی اصلا کار شاقی نبوده است. ولی وقتی به فکر کمبود منابع، مکتوم بودن فعالیت‌ها، گم بودن فرماندهان و غیررسمی بودن رفت و آمدها و... می‌افتم می‌بینم به نوبه خودش واقعا کار سختی بود. روزهایی که دمشق محاصره بود، روزهایی که حلب محاصره شد و نیروها از محور الخناصر به اثریاء راه افتاده که بروند و محاصره را بشکنند...
 
روزهایی که دیرالزور، نبل و الزهراء، فوعه و کفریا در محاصره قرار داشتند، مردم در الحسکه و القامیشلو گرفتار تروریست‌های بدتر از داعش، یکی پ‌ک‌ک شده بودند... رشادت ارتش سوریه در بیمارستان الکندی و زندان حلب را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم... روزهایی که شهرهای عراق یکی پس از دیگری سقوط می‌کرد و داعش به 40 کیلومتری اربیل رسید و ملا مسعود بارزانی روسری زن و دخترش را به تهران فرستاد... روزهایی که داعش در سعدیه و جلولا به سد بالگردها و نیروهای ارتش دلاور ایران برخورد کردند، روزهایی که جنگنده‌های نیروی هوایی روزانه ده‌ها سورتی پرواز بمباران بر فراز عراق انجام می‌دادند...
 
روزهایی که دشمن در یمن دخالت کرد، نیروها از خور مکسر در عدن عقب رانده شدند و صنعا به وحشیانه‌ترین شکل ممکن بمباران می‌شد. روزهایی که بن سلمان و بن زاید از اشغال سه هفته‌ای و سپس سه ماهه صنعا می‌گفتند؛ روزهایی که دشمن به 40 کیلومتری صنعا رسید و 18 تیپ و لشکر را گردآورد تا به پایتخت حمله کند؛ روزهایی که به الحدیده حمله شد و روزی نبود که خبر سقوط این بندر راهبردی منتشر نشود، الدریهیی نزدیک به 700 روز محاصره شد؛ روزهایی که موشک‌های ساخت یمن فقط 30 کیلومتر برد داشت...
 
چه شب‌ها و چه روزها که با استرس، با دلهره، با ترس و وحشت از شکست سر نکردیم، چه روایت‌ها که از شهادت بهترین نیروها، بهترینِ جوانانی که می‌شناختیم، بهترین فرماندهان روایت نکردیم.... شب‌هایی که عملیات می‌شد و مثل دیوانه‌ها تا صبح در خانه قدم می‌زدیم.... انگار همین دیروز بود که نیروهای مقاومت وارد القصیر شدند، محاصره دمشق شکسته شد، تروریست‌ها در ریف دمشق محاصره شدند، بزرگراه فرودگاه امن شد و داریا و معضمیه الشام محاصره شدند... هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم آن شبی که حاج علاء ستون تروریست‌ها را منهدم کرد...
 
انگار همین دیروز بود که به ناگهان اعلام شد که نیروهای متحد وارد مقر تیپ 80 در شمال فرودگاه حلب شده‌اند، حمله‌ای که مقدمه شکست محاصره حلب بود و پس از نبرد پشت نبرد، عملیات پشت عملیات، شهادت پشت پیروزی... نبرد در شیخ نجار، کفر صغیر، مدرسه پیاده نظام، الرتیان، بیانون، حریتان و عندان تا شکست محاصره شهرهای شهیدپرور نبل و الزهراء در شمال حلب، نبرد سنگین در تل شغیب، الذهبیه، الوضیحی، الحاضر، تل عیس، ایکاردا، خان‌طومان و همه شهدایی که آنجا دادیم....
 
همه انگار همین دیروز اتفاق افتاده است؛ انگار همین دیروز بود که حشد الشعبی شکل گرفت تا به ارتشی مقتدر تبدیل شود و جوانان عراقی در دومین نبرد آزادی‌بخش سخت‌ترین هسته‌ اعتقادی که یک دهه پیش‌تر امریکایی‌ها در زندان‌های این کشور پرورش داده بودند را در هم کوبیدند.... آن روزها گفتن از پیروزی ارتش سوریه، ملت عراق و ملت یمن بر دشمن حکم سنگین دیوانگی را داشت که با کمال افتخار سال‌ها آن را بر دو کشیدیم. حالا سال‌ها از آن روزها گذشته است و همه درگیر نبرد در غزه هستیم و بیایید باور کنیم که ادامه همان نبردهای مقدس است...
 
چه کسی باور می‌کرد روزی ارتش یمن به این قدرت برسد؟ یادم می‌آید ساعت یک بامداد بود، نبرد سختی در شرق صنعا درگرفته بود و همین‌هایی که در طول دو سال گذشته بارها و بارها نوشتند که ارتش روسیه به دلیل آنکه به ذخائر موشکی‌اش فشار نیاید، کمتر شلیک می‌کند در مورد یمنی‌ها نیز همین حرف را می‌زدند (این جماعت کلا به همین شیوه بلاهت آمیز عمل می‌کنند) و گزارشی از آینده موشکی و پهپادی یمنی‌ها نوشتیم. تازه قاصف K2 وارد عمل شده بودند و موشک‌های هوا به هوای سام2 به زمین به زمین تبدیل شده بود.... اما چه کسی باور می‌کرد؟
 
چه کسی باور می‌کرد که یمنی‌ها امروز به نیابت از محور مقاومت باب المندب و دریای سرخ را به همراه بخش‌های وسیعی در اقیانوس هند را زیر آتش خود بگیرند و به هیچ دشمنی اجازه‌ قدرت‌نمایی را ندهند؟ امروز برد موشک‌های ارتش یمن تا 2500 کیلومتر است که برای بسیاری از ابرقدرت‌های مدعی هم قفل است. وقتی گذشته را دوره می‌کنیم و آن روزهای سخت و طاقت‌فرسا را می‌بینیم، برایمان پیروزی در طوفان الاقصی عجیب در دسترس است. هیچ نگرانی ندارم. کسی یادش نمی‌آید سال 2012 ما چه وضعیتی داشتیم و امروز در چه وضعیتی هستیم.
 
هزاران اسم، هزاران شهر و روستا، خیابان و کوچه همچنان در ذهن من است، محلات مختلف شهرهای سوریه، عراق و یمن که جنگ در آن‌ها جریان داشت. من اوج جوانی و عمرم را با روایت‌سازی از این نبردها پشت سر گذاشتم... از 30 تا 40 سالگی. با این روایت‌ها به میانسالی رسیدیم و آن را هم پشت سر گذاشته و از نیمه عمرمان هم گذشتیم به این امید که آنچه گفته‌ایم، آنچه نوشته‌ایم و آنچه روایت کرده‌ایم برای نسل‌های بعد بماند.
 
شاه‌بیت و نقطه مرکزی همه این روایت‌ها هم فقط یک نفر بود، کسی که تمام امیدها و آرزوها در شب و روز او خلاصه می‌شد، در طرح و برنامه‌اش و همتی که به همراه داشت. رستم ایرانشهر تنها کسی بود که «غرب آسیا» را برای فرمانده‌اش فتح کرد و دشمنان را یکی یکی در محورهای مختلف شکست می‌داد. همزمان در بیش از 20 جبهه می‌جنگید... 10 جبهه در عراق، 10 جبهه در سوریه و چند جبهه هم در یمن. حالا وقتی می‌فهمم که برخی‌ها که هوس ریاست جمهوری به سرشان زده بود و پشت اسمش پنهان شده بودند در خلوت خودشان می‌گفتند که «قاسم سلیمانی» به کشور خیلی ضربه زد، آه از نهادم بلند می‌شود. این هم مانند هزار راز مگوی دیگر بماند در سینه پر دردم... /کریم جعفری